ازسربالین من برخیزای نادان طبیب
دردمند عشق اردارو به جز دیدارنیست
دیدارمعشوق دانی چه ذوق دارد
ابری که دربیابن برتشنه ای ببارد
تابه فراق رو کنم ،صبرمن وقرارکو
وعده وصل اگردهد طاقت انتظارکو
تابوده چشم عاشق درراه یاربوده
بی آنکه وعده باشددرانتظاربوده